کسی که از بین همهی فعلها فقط رفتن رو خوب بلده صرف کنه، برنگشتن رو خوب بلده بازی کنه، اگه برگرده هم نیومده که بمونه، تو چشمات نگاه کنه، دستتو بگیره، جوری ببوستت که جبران اینهمه نبودنش، اینهمه بدموقع رفتنش باشه. فقط اومده که ببینه رفتنش به قدر کافی ویران کرده یا نه. اگه نه، چیزای بیشتری برداره و بره.