پارودی

تقلای آدمی برای زیستن به گریه‌ام می آورد

پارودی

تقلای آدمی برای زیستن به گریه‌ام می آورد

بعد از پونزده‌سال دوستی، و یک میلیون‌ پیامِ رد و بدل شده، قرار دیدار جفت و‌ جور کردیم در نامساعدترین روز از نامساعدترین هفته‌ی زندگیِ جفتمون. برای من، طبعاً نه انگار که بار اول، که انگار یکشنبه‌ی هر هفته دیده بودمش! اونقدری صمیمی بودیم که نباتِ به جامونده از چایی صبحانه‌ای که مهمونش بودم رو‌ با یه کوکی شکلاتی، لای دستمال سفید تا زد، گذاشت تو کیفم که لازمت میشه. سه روز بعدش که دنبال یه شیرینی کوچیک واسه چاییم می‌گشتم، یاد کوکیه افتادم. دست کردم‌ تو کیفم و لای دستمال پیداش کردم و شد شیرینی چای عصرم. چندروز بعدشم نباتش پیوست به چای‌ای که روز اول پریودم شد مرهم درد.حالا که داشتم اینو‌ می‌نوشتم پیام داد که: ببین، بار اول برای من بار اول بود، اما حالا جوریه که انگار یه عمره رفیقیم...!

 واسه من رفاقت همین شیرینیاس که روز مبادا، میشه دلخوشیِ پیش‌بینی‌نشده‌. 

  • پارودی