اگه یه روز بخوام تنها و بیکس بودنمو اندازه بگیرم، نگا میکنم ببینم چندنفرن که میتونم باهاشون سرِ شام از فناپذیریِ آدمیزاد حرف بزنم و دغدغههای این مدلی. چرا همچین ملاک عجیب غریبی؟ چون چندی پیش داشتم سر یه شام دوستانه از یه کتابی که خونده بودم حرف میزدم دربارهی فناپذیریِ آدمیزاد. خیلی هم با ذوق. صحبتم در میانهی صحبتای سطحیای مث «دیس برنج و بده»، «ملاقه سوپ و بیار» و «تو اینور بشین اونم جا شه» گم شد رفت. به همین راحتی. هیچکیام تو اون جمع حواسش نبود که بخواد یادم بیاره خب چی میگفتی، یا حتی اگه بود بنظرش ارزش پیگیری نداشت چون موقع خوردن بود! همونموقع که حالم رفت تو قوطی به این فکر کردم که اگه فلانی بود الان حتی یادش میرفت باید غذا بخوره ولی حتما به این حرفم گوش میداد. یا اگه بهمانی بود حتما بهم میگفت واستا واستا مطلب شهید نشه بذار همه ساکت شدن بگو. دوسه نفر ازین آدما اومدن تو یادم و یهو فهمیدم: اوه چه غنیام من! حالم داشت خوب میشد که یادم اومد هرسه نفرشون دورن. خیلی دور و دستنیافتنی. سرمایهای که قابل دسترس نباشه اصلا آیا هست؟