تیر از ساق پام میکشه میاد تا عمق راست کمرم. مته میذاره میره تو. ولی باکیم نیست و سرم سبکه. یه حال خوبی داره این درایوای آخرشب.یکه و تنها با دوتا ستون سفید نور که افتاده به جون تاریکی جلوت. قفل کنی رو ۶۵ مایل. نرم و یواش. لاین وسط. یه دستت ستون سر داغت به پنجره. یکی هم به رول با درینکی که نگر داشته بودی واسه همین روزات و همینجای اتوبان که تابلو زده «دونت درینک اند درایو». اون اتوبانه که اگه ماه کامل باشه، میفته سمت راستِ شیلدِ جلو. میشه هم روند و هم ماهو نگا کرد، هم نوشید و هم سیا گوش داد و هم اگه بودی و دستات بودن خیلی کارای دیگه. به این فکر کردم که دلم برای این چیزا تنگ شده بود؟ که چندساعت، بی دغدغه با بوی خوب و موی رو شونه ریخته میکاپ لایت و سرِ سبک بشینم و به هیچی فکر نکنم جز گرمای خورشید روی پوست شونه هام و خنکای نسیم زیر دامنم؟ جرعه جرعه بنوشم. ازینور خنک شم و ازونور سوزن سوزن و داغ. کفشامو بکَنم، خنکای مرطوبِ چمن با کف پام کیفورم کنه. یک ساعت بی وقفه با شیش و هشت عربی و ترکی و کردی و فارسی خودمو خالی کنم. پاهای ورم کنه . تنم عرق. سرم درد. تلخی اسپرسو رو بدم بالا و بشینم تو ماشین. اتوبان به اتوبان چهارراه به چهارراه تا خود مقصد فکر کنم و نکنم؟ خیال کنم و نکنم؟ سیا گوش کنم و نکنم؟ چیپ تریلز شاندلیه تیانیوم آنستاپبل، بیوتیفول پیپل، هرچی دم دست بود، ریمیکس آفیشال و غیرآفیشال. سیا مال حال خوبمه. مال دلِ خجستهامه. مال شبای هرزه و روزای سرخوش. بیوتیفول.. حقیقتا بیوتیفول. چه مامن پوچی برای فراموشی. برای رهایی. چه توخالی و پوک و پوشالی. تن و میگم. بدن. جسم. جسد. چه اسب سربه راهیه. چه زود اهلی میشه. چه زود تن میده. چه زود اجابت میکنه. بی تعب. بی شکوه. میذاره همه کاری باهاش بکنن. برعکسِ روان و روح و سایکی. که تا سایکوت نکنه دست نمیکشه. تا شیرازهتو از هم نپاشونه از پا نمینشینه. لباسمو کندم نشستم لب وان. چونهمو گذاشتم رو زانوم. پاهای گلی مو با آب گرم شستم و فکر کردم که اسب بودن نعمته یا نقمت. که اولین بارها چرا با بارهای بعد فرق دارن. چرا آدمیزاد اینجوری فریب میده خودشو. که چی بشه؟ غایت، خیلی هرزتر و پوچتر و ناموجودتر ازین هزارتوها و سودوکوهای مسخرهست. خیلی تهیتر از تمام قواعد الکن و هردمبیل و صدمن یه غازیه که برای دنیات وضع کردی. اما آدمیزاد طفلکیه. دنبال دلخوشیه. برای تحمل. مهمه که آدم بدونه چیو داره تحمل میکنه. چیو چجوری تحمل میکنه. چجوری داره تاب میاره. چرا تحمل کردن و تاب آوردن چیزی رو به خودش روا میداره، یا حتی دوست داره. چرا به تحمل کردن چیزای دیگه ترجیحش میده. چرا بین دوتا دوزخ، اتفاقا دوزخ خُرد اما پرلهیب رو به دوزخ وسیع اما کمبخار ترجیح میده.