پارودی

تقلای آدمی برای زیستن به گریه‌ام می آورد

پارودی

تقلای آدمی برای زیستن به گریه‌ام می آورد

مهمانی گرفتن را بخاطر بعدش دوست دارم. آرامش پس از شلوغی‌اش. که بعد از یک روز بلند. وقتی همه، سرمیز سرو رفتند و آمدند  جا به جای خانه جاگیر شدند و مشغول صرف غذا هستند، و خوردن و لذت بردن از آنچه تو صبح تا شب برایش پای گاز و فر و سینک روی پا بودی و دست بریدی و سوختی،  از یک‌جور حس رضایت یک‌جور اقناع درونی لبریز شوی و دلت غنج برود. با پس‌زمینه‌‌ی همهمه و قهقهه و قاشق و چنگال و بشقاب، با آرامشی ناشی از اینکه حالا دیگر همه‌چیز به ثمر نشسته؛ نتیجه‌ مطلوب بوده؛ و حالا می‌توانی برگردی به کنج خالی خودت. بی‌اشتها به آنچه از صبح تا عصر هزاربار چشیده‌ایش و بویش توی دماغت بوده، هرکس آمد و رفت و پرسید پس کی می‌آیی‌ برای غذا، بگویی الان. و بعد همانجا بمانی. توی خلوت شلخته‌ی آشپزخانه. نرم‌نرمک ظرف ها را مرتب و لکه‌ها را پاک کنی و وانمود کنی کار واجبی داری که آنجایی. دلت بخواهد همه‌چیز از آن دورِ تند برود روی صحنه‌ی آهسته و‌ کش بیاید...همانطور که ظرف‌های سرو یک به یک خالی و شکم‌ها کم‌کم پر می‌شود، توی سرت موزیک باب دلت را پخش کنی. و‌ آنوقت که همه مشغول خوردن کیک یا پانتومیم و اینجور بازی‌ها هستند یواشکی جوری که کسی متوجه نشود بخزی توی بالکن، گوشه‌ای تاریک یک دانه اولترالایت روشن کنی و توی دود و سکوت و‌سرما، از آنطرف شیشه تصویر بی‌صدای جمعیت سرخوش را تماشا کنی. ده‌دقیقه کافی‌ست. که کمی سرحال‌ شوی. و بازگردی میان جمع و جان تازه گرفته‌ات را خرج مرحله‌‌ی بعد کنی. برای مکالمات بی‌سر و ته. و معاشرت و سوشالایزینگی که تلاش می‌کنی زیاد هم انتی‌سوشال‌طور نباشد. و بازی را تا مرحله‌ی آخر ادامه دهی. اما حالا که فرداست، فکر‌ می‌کنم که قسمت مورد علاقه‌‌ام از مهمانی‌گرفتن فردایش است. فردای بازی. بازگشتی درست به حقیقت. به آنچه باید هرطور شده ادامه‌اش داد.  وقتی با‌ تن کوفته و تمام رخوت‌های موجود در دنیا، صدای «مامان پی‌پی کردم عوضم کن» بیدارت می‌کند و آرزو می‌کردی که می‌شد ده روز دیگر هم بخوابی. تن سنگین دویست کیلویی‌ات را از تخت جدا کنی و در هپلی‌ترین وضع ممکن بروی توی حمام. با چشم‌های نیمه‌باز آب گرم را باز بگذاری تا داغ شود. بچه‌ را که شستی و لباس مرتب و منظم که تنش کردی، هنوز انگار دو‌ وزنه‌‌ی صدکیلویی به پاهایت وصل باشد. خودت را بکشانی به آشپزخانه. همینطور که منتظری آب جوش بیاید، به تزیینات روی دیوار. بادکنک‌ و کاغذ‌های رنگی کادو پر و پخش گوشه و‌ کنار ‌خانه، و لیوان‌ها و بشقاب‌های کثیف، ظرف‌های تمیز که باید توی کابینت جا بگیرد خیره شوی. قهوه‌ دم  کنی. به جای یک موزیک ملایم، «نو یوز» دریمینگ بول را پخش کنی. قهوه‌ را با باقیمانده‌ی کیک دیشب جرعه‌جرعه توی تنت بریزی و فکر کنی. همه‌چیز به غایت ساده است. یک آونگِ همواره در حرکت. که هرگز از حرکت نمی‌ایستد تا خود مرگ. سکونی کوتاه، سپس تاب خوردنی طولانی. بین خلوت و جمعیت. رخوت و شهوت. کسالت و طلب. عادت و لذت. ملال و شوق کشف. دانستن‌ اینکه به زودی هر وضعیتی به غیر خودش بدل می‌شود، پذیرش آن وضع را تحمل‌پذیر می‌کند. 

  • پارودی