پارودی

تقلای آدمی برای زیستن به گریه‌ام می آورد

پارودی

تقلای آدمی برای زیستن به گریه‌ام می آورد

ملغمه‌ی بی‌قانونِ مطلق‌های متنافی*.عطش ِخسته‌ی ِمنحنی‌های ِتشنه به تاراج، به دست خطوط زاویه‌دار.حفره‌‌ای مهیب، بی‌نفرتی یا انزجاری یا که انتظاری، شب را به روز‌ و روز را به شب میدوخت.و بیهودگی. و بیهودگی، مترسکی‌ بود رخصتِ درنگ را به سخره گرفته. خیال، اما تنها تیر خلاص از مهلکه بود. رهایی‌بخش. خیال، مهربان بود. مرهم بود.‌ پرهای سفیدی داشت. و روشن بود. خیال همیشه روشن بود. منحنی‌ها را با خطوط شکسته در هم ‌می‌آمیخت. ‌بی‌چشمداشتی جز امتداد. بضاعت خیال‌، همین بود. خیال، ساحره‌ای بود. سخت‌کوش و کم‌بضاعت و کیمیاگر.

 

*در آستانه.الف بامداد

 

  • پارودی