امروز سرم را بالا گرفتم و به نخلهای بلند خیره شدم. هیچ نمیدانم چرا یاد تو افتادم. شاید دوست داشته باشی این را بدانی. که گاهی، حتی بیشتر، خیلی وقتها چیزهایی خالی از معنا مرا یاد تو میاندازد. تو که نارفیق بودی. آنوقت زیرلب میخوانم سادهدل بودم کهمیپنداشتم دستان نااهل تو باید رها باشد. هیچ کاش و کاشکی ندارم. فقط به حرفهایی فکر میکنم که دوست داشتم با تو بگویم.
همه چیز خوب پیش خواهد رفت..غصه نخور..خوب میشه