پس کی پاییز میشه که بتونیم چسنالههای قشنگ عاشقانه کنیم برای معشوقهای خیالی؟ بهار که تموم میشه و منحنی امیال از اوج فرود میاد، هوا دیگه در بهترین حالت مناسب شکوههایی از جنس بوی تند تن معشوق و هجوم حرارت سنگین نفس و این قبیل چیزهای سخیفه. فصل کلافگی و گرمازدگیه و عرقسوزشدگی. قاموس عاشقانهی این فصل از اسم چندقلم میوه و چند رقم پارچه بیشتر چیزی برای عرضه نداره. نهایتا میشه غر زد پس کِی؟ مثلا پس کی پاییز میشه. پس کی از خر شیطون پیاده میشی و میگی که دلتنگمی. حال آنکه پاییز فصل ارتقای سخافت در شکایته. مثلا شکایت از اینکه چرا به جای چینو چای دارچین؟ چرا شعری که این عصر دلگیر برام سرودی دو کلمه کمتر از قبلی داشت؛ دو کلمه رو عصر دلگیر بعد با یک دوستت دارم ساده جبران کن. چرا این پالتو بوی عطر غریبه میده. چرا توی جیبهای لعنتیت جا برای یک دست یخزده نیست. چرا به جای توی ماشین، زیر چتر سوراخت منو نبوسیدی. چرا چرا محکمتر نه؟ چرا مجنونتر نه؟ چرا مرطوبتر نه؟
من تابستان را برای عاشق شدن بیشتر دوستدارم...چون نه تنها این فصل افتخار دادم به دنیا بیام بلکه به نظرم این فصل میشود دست هم رو بگیریم بریم کوه تا طلوع خورشید را در آسمان صاف و بی ابر ببینیم....شبها در کوچه پس کوچه ها دنبال کرم های شب تاب راهمان را به خرابه ها پیدا کنیم...در خرابه ها شاید با اواز جیرجیرک ها تا طلوع برقصیم .
عصر ها تا غروب در دشت کنار هم وقت بگذرانیم ....برایش داستان بخوانم .... حلقه گل بچینیم ....رقصه پروانه ها را ببینیم....و افسوس بخوریم که زود تر هم را ندیدیم...
از درختهای توت میان جاده بالا برویم ..توت بچینیم ...شاید مربایی شود در روزهای سرد زمستان روزگار به یاد عشق های گرم تابستانیمان با قهوه تلخ خاطرات صرف کنیم؟....
.......خلاصه.....
جسارت نمیکنم ولی تابستان هم برای عاشق شدن خوب است .