از دنیای شما اوقات محبوب نزد من، حوالیِ همین ساعتای عصر جمعه است. همین اوقاتِ احتمالا شهره به دلگیری. خلوتی کوچهها رو دوست دارم. بسته بودن دکّونا رو. مردههارم که بردن. تار و کمونچههام که دیگه از صدا افتاده. هر چی میخواسته بشه شده. نتیجهها معلوم شده و اصلا مهم هم نیست که چندچند.همهچی ادامهی همونیه که بوده. یه از نفسافتادگی قشنگی داره. یه رخوت مطلوبی. نه چیزی شروع میشه نه تموم. دیگه تلاش خاصی نه نتیجه میده نه اصلا لازمه. رمقی یا مونده یا نمونده و دیگه مهم هم نیست که چی. وضع هیچی قرار نیست تغییر معناداری بکنه و چگونگی هرچی هرطور که بوده پذیرفته است. نه که پذیرفتگی؛ که باورِ علیالسویگی. دستهای باز و تن سبک. چیزی شبیه پیش از مرگ، یا خود مرگ. شاید.