پارودی

تقلای آدمی برای زیستن به گریه‌ام می آورد

پارودی

تقلای آدمی برای زیستن به گریه‌ام می آورد

فانتزی همواره بخش قشنگی از زندگی‌ام بوده که هیچ‌وقت نخواسته‌ام رهایش کنم. یکی از فانتزی‌های قشنگم‌ این بود که در یک موقعیت آکوارد-که از شرحش عاجزم- دل به یک کچل جذاب میبندم. یک تاس. تاس تمام‌عیار. نه این‌ها که ادای کچل‌ها‌را درمی‌آورند. بعله. و این عشق با فراز و نشیب‌هایی و عبور از گردنه‌های خطرناکی همراه بوده. و حتی تلاش‌هایی از جانب کچل جذاب برای فائق آمدن بر کچلی با روش‌های روز، تا بتواند چیزی برای عرضه داشته باشد. چیزی که بتوان چنگ‌ تویش انداخت و عاشقانه ساخت. بهر‌روی این کش‌مکش‌ها آرام‌ می‌گیرد. ساحل امن از دور‌ نمایان‌ می‌شود. وصال حاصل می‌شود. وصالی که اتفاقا مسلخ عشق نیست. چرا که عشقی که این امکان را به تو ندهد که دست توی موهایش بکنی و از خستگی‌هایش یا خستگی‌هایت بکاهی، قطعا عشقی عمیق‌ ا‌ست. وقتی از مو ناامید شدی پس بی‌شک چیز اصیل دیگری تو‌ را اسیر کرده. چیزی که با ریختن و کاشتن نیامده و‌ نخواهد رفت. یک چیز زوال ناپذیر. و آدم کچلی که بداند خاطرخواهی تو به مو بند نیست، یعنی می‌داند تو واقعا دچارش شده‌ای. یک دچار واقعی. آدمی که می‌داند تو بخاطر قیافه‌ی نداشته‌اش دل بهش نبسته‌ای، برای تو طاقچه بالا نمی‌گذارد. میداند تو او را برای خودش خواسته‌ای. و میداند که باید برای اینکه تو را برای خودش نگه دارد زحمت بکشد.

آه. قلندرم. کجایی.

  • پارودی

نظرات  (۱)

از فانتزی های بنده اینکه یک ماه تو کتابخونه ای در وسط جنگل تنها باشم.

خودم ، کتابها ، قفسه ها و یک عدد گربه مشکی با چند بشکه شیرکاکائو:)

پاسخ:
خیلی گچنگه ولی سوالی که پیش میاد اینه که کی بسازه اون کتابخونه‌رو وسط جنگل برات…😄