سالی رو که دیدم‌، بعد از یک ساعت و نیم گپ و گفت‌ معمول با‌ من‌منی که زنگ شرم ‌داشت گفت یه چیزی بگم؟ منتظر این لحظه بودم. شایدم سالی منتظر بود خودم بپرسم. که آدم پرسش نبودم. از عکس‌ها و پست‌ها و سبک زندگیش فهمیده بودم‌‌. ولی به این فکر‌ نکرده بودم که اگه خودش بهم اعلام کنه چه کنم. خیلی آکوارده که وقتی کسی شخصا وضعیتشو رو در رو بهت اعلام میکنه فقط بگی پس که اینطور. برای همین وقتی اعلام کرد که برای بار دوم‌ جدا شده، جوری که معلوم باشه برام مهمه گفتم ععععه!! 

ادامه داد که این یکی دیگه خیلی داغون‌تر از اولی بود. و با غش‌غش خنده چیزایی تعریف کرد که حقیقتاً خنده‌دار بود. و خندیدنش از روی حرص یا انکار نبود. کم‌کم جرات کردم نظر بدم. اما نه چیزی که تو دلم بود. گفتم خب بنظر میاد چیزی که میخواستی رو بدست آوردی. هدف آدما از ازدواج همینه: بچه. وگرنه باقی چیزارو که با معاشرت‌های آخرهفته و یار موافق واسه گپ و گفت‌ و رفیق همراه، حتی با خوشی‌ بیشتر ، مرزهای شل‌تر و هزینه‌ی روانی کمتر هم میشه تامین کرد. با خودت روراست باش ‌سالی. گفت که آره ولی من پسر داشتم دوست داشتم یه دختر هم داشته باشم. به افق خیره شدم. لبامو به هم فشردم. سعی کردم یأس سایه نندازه رو‌م. یه چیزی تو سرم گفت دونت گیو‌آپ آن هر! یه قلپ از نوشیدنیم‌ خوردم. نفس عمیق کشیدم. تو چشمهاش نگاه کردم. گفتم سالی ازم‌ به دل نگیر. اما تو یا دقیقا نمی‌دونی چی میخوای یا زیادی دقیق میدونی چی میخوای. در هر صورت یه مدت هیچ کار نکن. تویی که من میبینم پتانسیل ازدواج پنجم شیشم‌ هم داری. قضیه دختر پسر داشتن نیست. بعد از ده‌تا پسر و دختر و نان‌باینری ‌هم جدا شدن محتمله. و بعد جدایی باز‌ ممکنه بگی ولی کاش یه بچه غول هم داشتم. و به سودای بچه‌غول با یه غول ازدواج کنی. چیزی که تو سرته، از این مسیر بهش نمیرسی. حالا که‌ جدا شدی. برو یه جای پرت خلوت. دور از آدما. بعد چندوقت ببین فکر شب و روزت چیه. چیزی که اونموقع هنوز رهات نمیکنه غایت توئه. و‌ مطمئن باش ازدواج چاره‌ش نیست. چیزی که باید امتحان میکردی کردی. درستو‌ گرفتی. رها کن و پرونده‌شو ببند. این فصل از زندگیت تموم شد. به این فکر کن چرا این دوتا انتخابت اشتباه بودن. که واقعا هم بودن! چرا فکر میکنی تو شرایطی غیر از شرایط فعلیت خبریه؟ اصلا چرا فکر میکنی کلا خبریه؟ چرا فکر میکنی تغییر وضعیت باعث میشه خبری بشه؟ بنظرت چرا کسایی رو انتخاب کردی که اینهمه با تو فرق داشتن؟ نه که اگه کسی شبیه خودت باشه کمک خاصی بهت بکنه. در هرصورت خودتی و خودت. اما تعمد برای انتخاب آدمی که تو عالم و لیگ دیگه‌ایه، یعنی انتخاب درد مضاعف. یعنی فرار از خود. سالی‌جون مگه دیوانه‌ای؟ شایدم هستی. ولی بعد دوبار اگه هنوز حال خودتو نمی‌دونی، بعد صدسال و صد تا ازدواج دیگه هم نمیدونی. راه کامیابی از اینجا نمیگذره عشقم. شاید از اینجا میگذره که بفهمی در هیچ وضعیت خاصی خبر خاصی نیست...یه جور علی‌السویگی‌ مطلق حاکمه. آروم‌ بگیر و تقلای بیخود نکن...اگه فقط به صدای خودت گوش کنی شاید حداقل تحمل برات راحت‌تر بشه.