پارودی

تقلای آدمی برای زیستن به گریه‌ام می آورد

پارودی

تقلای آدمی برای زیستن به گریه‌ام می آورد

شب تا داروخانه رفتم‌ ‌برای طفل تبدارم استامینوفن گرفتم و برگشتم. ‌عین دو کیلومتر خانوم هایده استوار تو‌ سرم می‌خوند عـــشق واسه من یه مــعجزه‌ست تو لحظه‌های بــی‌امید تو صبح سردم مثل طلوع خورشید...بعد‌ صدای ستبر اَدل می‌بریدش که وی کود هو هد ایت آآآآآآهاهال و این دو خط تا همین الان تو سرم امتداد داشته و خدا میدونه تا کی…کاش یه عبدالباسط بذارم بشوره ببره این جدال ترانه‌هارو. منتها دفعه بعد که برم بیرون میترسم  وسط ناجی قلبم عشقه بدون تردید و یور گانا ویش یو‌ نور مت می صدا طنین‌انداز شه که انا نبشرک بغلام اسمه یحیی. اونوقت دیگه نمیدونم چه کنم. یا مثلا فلا اقسم بالخنس الجوار الکنس! قفلیِ اینو دیگه بعیده چیزی بتونه بشکنه. مگه موتزارتی ویوالدی‌ای چیزی. این مش‌آپ رو اصلا خودم باید بسازم یه روز…حیفه از دنیا بری ‌‌و صدای عبدالباسط و مثلا باخ رو ترکیبی نزده باشی…

  • پارودی