پارودی

تقلای آدمی برای زیستن به گریه‌ام می آورد

پارودی

تقلای آدمی برای زیستن به گریه‌ام می آورد

آن‌روز ع. یک ویدئو گذاشته بود که یک پلنگ یا یوزپلنگ با آن اندام ورزیده‌‌اش هی میدوید‌ و نمی‌رسید. میان یک گله گراز وحشی‌ چه ماهرانه می‌دوید‌، و نمیرسید. پلنگ به گراز نرسید. مضمون قشنگ‌شده‌‌ی زیرنویس فیلم این بود که دویدن کافی نیست. رسیدن، زمان و‌ مکان درست می‌خواهد. حس کردم آه چه قرابتی. من چه گربه‌سانم. البته ازین گربه‌سانها. از این بدو-نرِس‌ها. که زمان و مکان دویدنم همیشه غلط بوده. وگرنه چه طور ممکن است بعد اینهمه دویدن هنوز به نیشم هیچ نباشد؟ البته بعدش فکر کردم از کجا معلوم پلنگ میدوید که گراز بگیرد؟ این فقط فکر مشاهده‌گر بوده. شاید پلنگ می‌دویده که باد توی صورتش بخورد. بپیچد توی سبیل‌ها و موهای پوست خالدار قشنگش. و کیف کند.بدود که تهوع ناشی از بوی گند گرازها یادش برود. شاید داشته میدویده که زودتر از هیکل‌های بی‌قواره‌ی این رمه عبور کند. برسد به منظره‌ی پیشِ رو. برسد لب آبی و یک قلپ آب بخورد و بیاساید. حالا چرا چون نخواسته یا نتوانسته یک گراز بگیرد اینهمه باید چیز گفت. اگر میرسید و میگرفت هیچکس یک تشکر هم ازش نمیکرد که. انگار که پلنگ موظف است خیلی قشنگ بدود و خیلی ماهرانه به دندان بگیرد؟ چون این لازمه‌ی بقای پلنگ است باید هر پلنگی شکار کند؟ که حالا چون نشد، بشود درس عبرت انسان‌ها و دیگر پلنگ‌ها؟ بعد توی تئاتر عصر همان روز، کسی گفته بود به راستی اجداد ما انسان‌ها گربه‌سان نبوده‌اند؟؟ هرچند از منظر دیگری. اما من از اینکه چنین فکر نادری به ذهن یک انسان دیگر هم روی این کره‌ی خاکی رسیده بود. و بعد تئاترش کرده بود. و من درست همان‌روز از بین همه تئاترها آن را- بی‌اطلاع از این محتوا-انتخاب کرده بودم، اول بهت‌زده و سپس کیفور شده بودم. بعد باز فکر کردم خب با این حال هرچقدر هم گربه‌سان باشم، حتی از آن بدو-نرس‌های خلاف ذات، از جایی که هستم ناراضی نیستم. برای چیزی دویده بودم که به ذهن کسی خطور نکرده بود! و‌ جایی که ایستاده بودم را دوست داشتم. اینکه هر غلطی که کرده و نکرده‌ بودم، همچنان میتوانستم مثل یک پلنگ خسته بایستم بالای تپه. به گله‌ی گرازها نگاه کنم، بعد به آسمان نگاه کنم و بدانم که از پلنگ بودنم هیچ کم نشده. هرچقدر هم بی‌ثمر دویدم، از آنچه بودم ناراضی نبودم و دلم نخواسته بود گراز یا خرگوش یا حتی عقاب باشم. بلکه راضی بودم از همه قشنگی‌هایی که وقت دویدن دیده بودم. از همه چیزهایی که وقتی دویدم ازشان دور شده بودم. از خود پلنگ بودنم. بی‌هیچ اضافه.

  • پارودی