پارودی

تقلای آدمی برای زیستن به گریه‌ام می آورد

پارودی

تقلای آدمی برای زیستن به گریه‌ام می آورد

برای صبحانه همون جای همیشگی قرار داشتم. جای همیشگی گفت «چون شما مشتری ثابت ما هستین برای حالگیری‌ ویژه‌‌ی شما، امروز بارمون خرابه و صبحانه بدون چای و قهوه ست».خب صبحی که با چای شروع نشه که درست نیست شروع شه. زدیم‌بیرون. نشون به اون نشون که سه جای دیگه رفتیم و بخشکی شانس که به دلایل شخمی‌ مانند اماکن، بین‌التعطیلی و غیره بسته بودن همه. بنابراین رفتیم همون جای همیشگیِ دوم، که از اول باید میرفتیم. این قضیه، آستانه تحملِ اخیراً خیلی پایینِ من رو به زیرزمین برد. همین شد که وقتی داشتیم قدم زنان برمیگشتیم و شکمهامون انباشته بود و رفیقم‌ گفت من الان باید یکی بکشم، گفتم اتفاقا منم همینطور.‌ با چشمای گرد نگام‌ کرد که از کی؟! گفتم همین امروز. همین الانشم خیلی دیر شده.بده بیاد. پرانتز باز من در خانواده‌ای نسبتا بیگانه با دود و‌ دم‌ بزرگ شدم. جز پدربزر‌گ خدابیامرزم. اما به واسطه‌ی رفقای نابابِ سنگین‌بکش‌ِِ پشت به پشتْ بهمن و تیر و فروردین‌ دودکن‌ام‌، دودِ دست‌دو زیاد دادم‌ تو‌ متاسفانه. ولی خب چه ربطی داشت.پرانتز بسته اینو که داد دستم، کام‌اول-که چه عرض‌کنم چس‌دود اول- جوری زهرمار بود که بر باعث و بانی سیگار و هرچی سیگاری تو دنیاست و هر علتی که از آغاز خلقت آدم، کسی رو بر ساحت گردون به سیگار ‌کشیدن واداشته لعن‌و نفرین‌ فرستادم. و سیگارو برگردوندم دستش. و گفتم دفعه آخرت باشه سیگار‌ میدی دستم! ولی قرار شد دفعه بعد یه‌ سبکشو بیاره برام. که یه دونه اقلاً دود کنم تا ته. ‌بابا زشته‌.

  • پارودی