پارودی

تقلای آدمی برای زیستن به گریه‌ام می آورد

پارودی

تقلای آدمی برای زیستن به گریه‌ام می آورد

من شکستامو معمولا فقط قدم میزنم. بعضیا شکستاشونو میخوابن. بعضیا دودش میکنن. بعضیا می‌نوشن. بعضیا‌ می‌کنن. بعضیام میزنه به جاهاز هاضمه‌شون. می‌‌رینن. اینا خوبن. راحت میشن واقعا. کجا؟ مهمه. این آخریا اغلب جای درستی هم نمی‌‌رینن. خودشونو راحت میکنن بقیه‌رو ناراحت اغلب. بگذریم. من شکستامو قدم میزنم. سختم هست خیلی. در تاریخ خودم فرسخ‌ها قدم زدم.این یعنی فرایند مرور و هضم شکست، توی همه‌ی‌اون فرسخ‌ها یه ردی گذاشته از‌ شکست. بعد یه جای ثابت هم عادت ندارم قدم بزنمشون. دوست ندارم رد شکست‌ها با هم قاتی بشن. مثلا الان خیلی دقیق یادمه اون سال کنار اتوبان چمران به سمت پارک‌وی، دقیقا چه شکستیو قدم میزدم. یا اون‌ مسیر از دانشگاه تا ایستگاه رو. حتی فصلشم‌‌‌ خوب یادمه. یه وقتایی هم یه جاهایی تراکم شکستش زیاده چون مسیر متداولی بوده. چاره‌ای نبوده. بهرحال من صبحا رو‌ دوست دارم قد یه قدم تا کافی‌شاپ و یه کاپ قهوه گرفتن برم و بیام. برخورد با آدمای عجول عبوس دم صبحو دوست دارم. تماشای تکاپویی که هیچ سهمی ازش ندارم. بچه‌‌ مدرسه‌ایا. کارمندا. بوی تازگی صبح. بوی قهوه که تو مسیر برگشت همرامه. سرجمع ۸۵ دقیقه قدم زدم مثکه. نه که بس بود. دیگه نشد. جسمم نکشید. ولی چرا همه دیگه یه بو میدن جدیداً؟ چرا خبری از بوی‌ خنک دئودورانت‌ و‌افترشیو نیست دیگه. به جز یه جوون بقیه همه یه بو‌ی تکراری میدادن. یه بوی سوزناک غم‌انگیزی. ادکلنا قلابی شده همه. یه دخترک هم بود که بوی گل میداد. دقیقتر بگم بوی خود حرم‌مطهر. احتمالا گول برندشو خورده. چندتا ازین برندای معروف مث کلوعی و لنکوم قشنگ با خود حرم مطهر قرار داد دارن. بهرحال. قیافه‌هارو نشد زیاد برانداز کنم.‌ ولی بوها و کفش‌ها خیلی پاییزی بود. پیرمردا چه هیز شدن جدیدا. هیچ‌کسم که واسه کسی کنار نمیکشه. کنار هم میکشی کسی یه تشکر نمیکنه. حالا من اگه یه ماشین استاپ بزنه رد شم تا شیرفهمش نکنم که چقد ازش ممنونم که حق قانونی‌مو رعایت کرده گذاشته رد شم ول‌کن نیستم. بعدم طبق معمول رفتم پول‌‌ قهوه رو‌بدم‌ گیج شدم. سیزده هزار و‌ هفتاده یا صد و‌  سی ‌‌هزار و هفتصد یا یک ملیون و سیصدهزار و .. چمیدونم. واقعا انقد سوتیای بد دادم سر قیمت خوندن هردفعه که هر رقمی رو باید محتمل بدونم موقع حساب کردن. بعد که مطمئن شدم صد و‌ سیه دیگه دوتا شاخ رو سرم‌سبز شد. بخت بد، کارت هم همرام نبود. اسکناس از کیفم دراوردم عین اصحاب کهف شمردم. دختره گفت میخواین صدشو نقد بدین بقیه‌شو کارت بکشین که خوردش سخت نشه. اول صبح شیش میزد طفلک. گفتم کارت همرام بود که همه‌شو کارت میکشیدم(اسکل). بعد دقیق با خورده گذاشتم رو پیشخون به نحوی که خودم هم کفم برید که هفتصد تا تک‌تومنی شو چجوری تونستم جور کنم. دویست تومن عیدی عیدغدیر عموی مامان از صدسال پیش بود تو کیفم. خدایا شکرت. چقد خوشحالم این اسکناس به غایت خلقتش رسید. دختره هم هی گفت نه این دیگه باشه‌ حالا قابل نداره. گفتم ببین اینارو اگه به تو ندم هیچکس دیگه نمیخوادشون. برش دار که امروز روز شانسته. قهوه‌مو برداشتم اومدم بیرون. دیگه انقد کوچه خیابون با موزیکایی که براش فرستاده بودم‌ گز کردم که نزدیک بود برسم به خیابونایی که هم پارسال و هم امسال تو ذهنم باهاش قدم زده بودم. یه‌ نیمکتی هم‌ حتی بود که بنظرم شاید نشسته بودیم روش حرف هم زده بودیم. امسالم اینجوری. همون که نبود، بیشتر هم نبود. حتی بیشتر از پارسال. 

  • پارودی