پارودی

تقلای آدمی برای زیستن به گریه‌ام می آورد

پارودی

تقلای آدمی برای زیستن به گریه‌ام می آورد

دیروز توی باد، کنار اقیانوسِ ناآرام قدم زدم. تن داغم را به بادهای خنک سپردم. موج‌ها که بلند می‌شدند و روی هم میکوفتند تپش درونم آرام‌ می‌شد. خستگی از یادم میرفت. طرب توی سینه‌ام می‌شکفت. انگار پوستم شفاف می‌شد و درونم را که پر از روشنا شده بود نشان همه میداد. یکدفعه جهان زیبا شده بود. همه لبخند می‌زدند. تقویم را نگاه کردم ببینم چه مناسبتی بوده که بی‌خبر بودم. شاید روز جهانی لبخند به زنان خسته اما امیدوار باشد. اما خبری نبود. فقط تابش چیزی شاید، که درونم را روشن کرده بود. مصمم شدم که زنجیره را ادامه دهم. به چهار زن و سه تا پدر مهربان حین انجام وظیفه و دو سگ و یک گربه لبخند زدم. به هرکسی که چشم توی چشمش میشدم. یک‌جا هم به یک صورت مخوف پشت پنجره که نمیدانم یک پیرزن بود یا یک مجسمه، مهربانانه خندیدم و رد شدم و ترسیدم‌. حالا آن موقعی از تقویم ‌بود که بیخودی مهربان بودم. ساده اغوا می‌شدم. در آسیب‌پذیرترین و واداده‌ترین حالت خویشتنم بودم. رجوع کرده‌ بودم به ابتدایی‌ترین لایه‌هایم. فکر میکنم شاید بهار را بهمین خاطر دوست دارم. که بی‌سپرم میکند. دلم را برای همه‌ی آدم‌های زندگی‌م تنگ می‌کند. حتی آنها که هرروز می‌بینمشان و کنارشان می‌خوابم و برمی‌خیزم. یاد نگهبان‌ شب میفتم. پسر بعد از کلی صحبت ساکت شد و محزون توی چشم دختر گفت هیچی نیست. دلم برایت تنگ شده. حالا آن موقعی بود که تمام اندوخته‌ی رقت عالم توی دلم‌ ریخته بود و عجیب آن بود که پوچی حیات با این سرشاری هیچ جنگی نداشت. هردو‌‌ مجزا در من لانه داشتند. و عجیب دیگر آنکه در همین حال، خودم را نزدیکترین به خویشتنم حس می‌کردم. مثل‌ فروغ‌ میخواندم آه ای‌ زندگی‌ منم که‌ هنوز با همه پوچی‌ از تو لبریزم..تا نمیدانم کی. تا شاید دونفس دیگر. تا شاید شروع زمستان…یا شاید خیلی دیرتر. کاش که دیرتر…

  • پارودی

نظرات  (۴)

خوشحالم در کنار اقیانوس آرام بالاخره آرام گرفتی:)

پاسخ:
:) 
  • شاگرد خیاط
  • کاش که دیرتر

    البته که کاش

     

    دیگر باکلاس شده ام و نمی پرسم کجا هستی که هنوز بهار است و مثل ما برشته نشده ای توی آفتاب 

     

    پسر بعد از کلی صحبت ساکت شد و محزون توی چشم دختر گفت هیچی نیست. دلم برایت تنگ شده. حالا آن موقعی بود که تمام اندوخته‌ی رقت عالم توی دلم‌ ریخته بود و عجیب آن بود که پوچی حیات با این سرشاری هیچ جنگی نداشت.

    برگرفته از parody.blog.ir

    متشکرم که با پوچی هیچ جنگی نداشت

    حالا که اینقدر خوب شده ای یک آرزو بکنم؟

     

    کی باشد و کی باشد و کی باشد و کی

    من باشم و نی باشد و می باشد و وی

     

    پاسخ:
    :) چه آرزوی غمگینی بود. ممنان!

    مثل دریازدگی روحی بوده. دریازدگی ای که قبل از بیماری بودن، شعر بوده شاید. برای من که حتی تا بعد از رسیدن زمستان هم تاثیرش موند :)

    پاسخ:
    شاید..اوهوم شاید واقعا. مرسی که گفتی بهارجان:)

    خوشحالم که حالتون بهتر شده ....همیشه احساس میکنم اقیانوس مثل زمانه مهم نیست چه چیزی ذهن رو مشغول کنه....همه رو در خودش می بلعه و رد میشه....برای همین کنار دریا ...کنار اقیانوس روحمون آروم تر میشه.......

    آه ای زندگی کنم که هنوز با  همه پوچی از تو لبریزم.....

    این باعث شد گریه ام بگیره....امیدوارم برای همه مون همه چی تا اخر خوب پیش بره

    غلط املایی داشتم؛--؛

    پاسخ:
    دریافت قشنگتو دوست داشتم. ممنون که گفتی چشایر! :) 
    فروغ میتونه به گریه بندازه. این توانایی رو داره.