پارودی

تقلای آدمی برای زیستن به گریه‌ام می آورد

پارودی

تقلای آدمی برای زیستن به گریه‌ام می آورد

چندروزیه که مرده‌ی متحرکم. یه خواب‌نمای پریشان‌حال. سفر به وطن و مواجهه با کامنت‌ها و قضاوت‌های بزرگتر‌ها درباره متد خوابوندن طفلم باعث شد وابدم و برای دوری از بحث بیهوده و تا حدی حفظ احترام، عطای اسلیپ‌ترین رییس رو به لقاش ببخشم. اونهمه اشک و زاری که چندماه پیش کرده بود و یاد گرفته بود خودشو بخوابونه و اونهمه آبغوره‌ای که خودم همزمان باهاش گرفته بودم و خودمو‌ فحش داده بودم که دست طفلم سمتم دراز شده و هی ضجه‌ می‌زنه بغل و مامان و نه و آل‌دان و من باید مینشستم‌ و فقط تماشاش می‌کردم، تا بالاخره یاد گرفته بود چطوری بخوابه، همه به فنای عظمی رفته بود. سروران میگفتن ما شمارو اینجوری بزرگ نکردیم. نذاشتیم با گریه بخوابین. هرچی گفتم من مخترع این روش‌ها نیستم. اینم نرم‌ترین روشه. علمی بررسی شده. مزیتش واسه خودش بیشتره تا من. من و بچه که نفر اول نیستیم تحمل کنین چندشب درست میشه. قبول نمیکردن. فضا و ساعت و همه‌چی عوض شده بود. بچه اذیت بود. گریه‌ها باز شروع شده بود. حتی طولانی‌تر. نهایتا وا دادم. برگشتیم به خوابوندن با شیر. یعنی خداحافظی با خواب. دوست داشتم بگم کاش میذاشتین اونوقتا با گریه بخوابیم . بنظرتون خیلی الان من از نظر روانی آدم سالمی‌ام؟ یه موجود بغلی لوس ننر؟ هرچی تو بچگی‌ با گریه نخوابیدیم تو بزرگسالی جبران کردیم عوضش. اگه قراره اون راه به یکی‌ مثل خودم منتهی شه، صد درصد تکرارش نمیکنم. حالا دو شبه که شروع کردم‌. باز تماشای اشک بچه و تلاش برای لبخند و اشک‌ و بغض همزمان. که بخواب همه‌چی خوبه. وقتی از رمق افتاد و خوابید نوبت منه که عین دخترای چهارده ساله یه فصل هق‌هق گریه کنم و به همه مقدساتم متوسل شم که طفلم آسیب روانی نبینه حالا بخاطر خواب باکیفیت. دیشب هم بعد تحمل یه ربع ضجه ‌و درخواست بغل که خوابید، برای جلوگیری از فروپاشی روانی اینستامو باز کردم که ترومام یادم بره، آنقدر اخبار تلخ و بچه‌ی سوخته‌ی بی‌سر دیدم که روانم واقعا فروپاشید و یه نیم ساعت هم اونجا آبغوره گرفتم و فحش و لعنت به خود بی‌وجودم و بقیه دنیا فرستادم و نهایتا چاره رو تو قدم دم غروب و نسیم خنک خرداد دیدم. حتی حاضر بودم ماری هم بیاد واسته به حرف زدن. امروز ظهر که از ده دقیقه گریه به سه دقیقه ناله ضعیف رسیدیم، خوشحالم. خیلی خوشحال. دارم از خستگی تلف میشم اما از خوشحالی پیشرفت طفلم خوابم نمیبره. آیا‌‌ این‌‌ نوید خداحافظی با شب‌های بیخوابی و سلامی دوباره به روزهای روشنه؟

  • پارودی

نظرات  (۳)

مادر بودن یکی از سخت ترین کارای دنیاست. شاید هم سخت ترین کار دنیاست. توقع جامعه از مادران تحصیل کرده خیلی زیاده اما همونطور که گفتی اونها نمی تونند چیزی رو اختراع کنند. بقیه دوستانم هم این چالش رو دارند. ما اول باید ثابت کنیم دختر خوبی هستیم. بعد که مادر شدیم باید ثابت کنیم مادر خوبی هستیم. همش تقلای اثبات داریم. کاش کمی از این همه فشار پخش بشه رو دوش همسرت. کمتر اذیت بشی. حداقل با هم بار تربیت بچه رو به دوش بکشید.

پاسخ:
ممنون از همدردی عمیق و موشکافانه‌ت دختر…
ذهنم آشفته‌ست و شاید جواب مطلوبم این نباشه . اما ساده بهش نگاه کنم، به والدینم حق میدم توقع داشته باشن جور دیگه عمل کنم. سختیایی که مادر و پدر متحمل میشن،  جواز نگرانی و اظهار نظر آینده‌شونه. هیچ بعید نمیبینم که خودم هم به فرزندم نظرات اینچنینی بدم بعدها! ولو اینکه الان خیلی مطمئنم اهل دخالت تو این مسائل نیستم.  دیگه اینکه  فکر میکنم پدرش تلاششو میکنه. برای بچه حداقل مطمئنم که توقع بیشتر نمیتونم ازش داشته باشم. مضافا اینکه طفل تو سن کم به مادر وابسته تره مخصوصا برای خواب… و امیدوارم که بعد از روال شدن خوابش، همه‌چی بهتر بشه.  از سختیای مادر بودن یکیش اینه که نمی‌تونی نخوای که برات مهم باشه. همه‌چیز بچه میشه همه‌چیزت. یه استحاله‌ی غریب و حتی ترسناک. یه بی‌خویشتنی فراگیر.من یکی رو که خیلی عوض کرد مادر شدن.
  • شاگرد خیاط
  • با کامنت بالا موافق نیستم 

    بچه رو کمپلت خودت بردار و با هیچ کیم شریک نشو

    بچه های سوخته و بی سر 

    سزد که فقط بچه های سوخته و بی سر....

    فقط اینو میدونم که مهمون اصلی ضیافت جهان بچه هان

    ما یا طفیلی هستیم 

    یا بخشی از ضیافت

    یا عضوی از سندیکای میزبانی

    پاسخ:
    آه.

    بر اساس اونچه از متن شما فهمیدم بنظرم اومد چندتا نکته رو بگم:

     

    1. هیچکسی مادر نمیشه.

     

    2. هیچکسی نمی تونه عین مادر، برای بچه اش مادری کنه.

     

    3. هیچکسی نمی تونه بجای مادر، بچه داری کنه.

     

    4. خودت باش و همونجوری که هستی و می خواهی، زندگی کن و مادری و حتی همسری.

     

    5. بچه های این دهه های اخیر خیلی زرنگ و باهوش و کلک اند. وا نده.

     

    6. در مقابل کاسه های داغتر از آش، نرم نشید. مخصوصا در خصوص تربیت بچه.

     

    7. بچه هایی که تحت تربیت مادری حکیمه قرار می گیرند و خوب تربیت میشن، حتی اگه سخت تربیت بشن، خیلی متفاوت تر، قوی تر، غنی تر و در عین حال حلیم تر از بقیه اند.

     

    بازم هست. که دیگه بمونه برای بعد.

    پاسخ:
    ممنون :)