شبای جمعه من تاملات فلسفی میکنم ریا نباشه. امشب فهمیدم از چهارده سالگی حدوداً، هنوز جوابی که قانعم کنه برای این سوال پیدا نکردم. که چرا هرچی حال میده تهش به نحوی لیبل گناه میخوره. رستگاری و اینا که دشواری بسیار داره. عمل صالح که خیلی سخته تهشم پاداش ماداشش هم اصلا معلوم نیست چیه میفته اون دنیا و ابد و نسیه و اینا. تازه ادعا هم اینه که ما واسهتون راحتی میخوایم نه سختی. اشکالی نداره بهرحال. قاعده بازی اینجوره مثلا. اما درهمتنیدگی لذت و گناه نامردیه. واقعا باید یه انگیزه میذاشتی دیگه یارب. مگه اردوگاه کار اجباریه. هی گفتی کنت کنزاً مخفیاً. انگار که حوصلهت سررفته بود که دست به آفرینش زدی در هفت روز و شب؟حالا دمت گرم ریخت و پاش هم کردی برامون نسبتاً، کوه و در و دشت و دریا و ماه و خورشید و کهکشان. ولی بعد اینا چه فایده دارن اگه آدم اون لذتی که میخواد نبره؟ اغلب کیفها ممنوع باشد. هوم؟ واسه خاطر اینکه ما با دشواری فراوان و لذت اندک گنج مخفیت رو درک کنیم؟ که بخاطر سختی، ارزشش خیلی ملموستر بشه واسمون؟ چون چیزی که راحت در دسترس نیست و با سختی کشف شده خیلی قدرش بیشتر دونسته میشه تا چیزی که در سرخوشی نصیب آدم میشه؟ اکچولی من قانع شدم قشنگ. آره واقعا. اینطوریه. هرکی نشد هم به من ربطی نداره. مسئله واقعا زوایاش برام روشن شد الان در همین مکتوبسازی فکر. باورم نمیشه. اینقدر ساده بود. آه شکرت خدا. ولی با اینحال شکایت دارم. همش عمرمون چقدره که بیشترشم به خودداری و سختی بگذره. قانع شدما ولی هنوز میگم زیادی سخته. کاش ارزششو داشته باشه.