پارودی

تقلای آدمی برای زیستن به گریه‌ام می آورد

۱۶ مطلب در آذر ۱۴۰۳ ثبت شده است

آسمان سرخ همراه با رگبار پراکنده

توی تاریکی مطلق به این فکر کردم که از زندگی اگر همین امشب را برگرفته باشم، کفایت کرده. اینکه از پس هزار سال حیات اجداد و نیاکانم و  هزار زنجیره علت و معلول، منی رقم بخورد که حالا بخواهد که نشسته‌ باشد میان سیاهی‌ها. تکیه به ستون داده باشد‌ و‌ گونه به گونه‌ی گرم طفلش گذاشته و گذشته باشد از هرچه بوده. غم مقدسی‌ میان سینه‌اش باشد و بخاطر وجود آن غم شکرگزار باشد. از میان تمام غم‌هایی که دنیا برای عرضه دارد من این یکی‌ را برگزیده بودم. انتخاب کرده بودم که آنموقع آن‌جا باشم. ‌ و محزون. و‌ همین لحظات کافی بود تا ثمره‌ی عمرم باشد. که فکر‌کنم «حتی صارت کالخیال» چقدر می‌تواند حالت مقدسی باشد. بی‌که کسی باشی که جنینِ‌ معصومِ بی‌جان‌شده‌ای در تنت نهفته باشد. اینکه بفهمی ناحلة الجسم و منهدة الرکن گاهی نزدیکترین حالات، نه به دخترِ پدر از دست‌داده که، ‌ به مادر بودن است. بی‌که‌ حتی از‌ آن نور در تو خبری باشد، وجود همین غم در تو نشانه‌ایست.‌ و اشاره‌ای. به رسالت رنج‌ها. و شاید حزن تو صدچندان بشود یا نشود که حتی کسی را به آن بزرگی هم نداشته باشی که به او بگویی غسِّل‌لی بالیل کفِّنی باللیل و دفِّننی باللیل. نه که شکوه از بی‌کسی! شکوه از اینکه‌ فرقی نمی‌کنی. فرقی نمی‌کند. که چه کسی باشی و به کجا‌ و چه طور دفن شوی. اگر رسالت رنج‌ها را درنیافته‌ باشی. آدم‌ها رنج‌هایشان را نه، اما حزن‌‌هایشان و بهای حزن‌هایشان را خودشان انتخاب می‌کنند. 

موافقین ۲ مخالفین ۰
پارودی

و لنا فی‌الخیال حیاة

دلم برای دلتنگ‌شدن تنگ شده بود.

موافقین ۱ مخالفین ۰
پارودی

بین دو‌ نماز

نماز جماعتو از این نظر دوست دارم که انگار سوار اسنپ شدی. یکی‌دیگه حواسش هست و تو فقط باید بپری بالا و سوار فکر‌ و خیالاتت بشی تا آخر. دلت می‌خواد بیست رکعت باشه جای چهارتا؛ و سلام آخر تلخ هم هست حتی. بابت این امکان باید ممنون پروردگار بود.

موافقین ۲ مخالفین ۰
پارودی

خسته‌ام از تلخی نسکافه‌ها

قلب خونه آشپز‌خونه‌ا‌شه‌. قلب آشپزخونه اجاقشه. گرمای اجاقم به قوری چایشه که همیشه به راه باشه. تابستون و‌ زمستون.

موافقین ۱ مخالفین ۰
پارودی

بخاطر جاج

اینقدری که من هرچندماه یه بار با دیدن موطن خودم دچار شوک فرهنگی می‌شم توی این دوتا مهاجرت و اینهمه سفر نشدم. اونروزی راننده اسنپ پیدام‌ نمی‌کرد میگفت خانم چی پوشیدین. خب حداقل میگفت لباستون چه رنگیه بهتر بود. بعد سر یه کلاس آنلاین بودم گفتم استاد ببخشید امروز همه‌ام سر کلاس نیست و مشارکت بالا نمیتونم داشته باشم. استاد گفت که خب عیب نداره اگر نودت هم باشه کافیه چون که اگر نود آید صد هم پیش ماست! بعد منِ هپل گفتم نه متاسفانه خیلی زور بزنم دیگه هفتاد و پنج باشم. و کلاس ترکید. و من تازه فهمیدم چی شد و گفتم کاش لااقل رقمِ پایینتری گفته بودم. که اینجوری نشه. چرا اینجوریه این شهر؟ اصلا نمیدونم باید چه حسی داشته باشم. جامعه‌ی درحال گذار چیزی شبیه شترگاوپلنگه. و این سردرگمی رو در همه احوالات و شئوناتش میشه دید. اونروز تو خیابون یه جوونی دیدم جوراب بلند بنفش فانتزی عکسدار پوشیده بود تا زیر زانو بعد پاچه‌هاشم زده بود بالا مدل آب حوض‌کشی که قشنگ همه جوراب خوب مشخص باشه. خیلی هم عادی داشت از خیابون رد می‌شد. یعنی من فکرکردم شاید دوسه تخته‌اش کمه؛ شاید مستحقی چیزیه؛  شاید در حال ایفای نقش جلوی دوربینه؛ ولی  دوربینی نبود و ظاهرا چیزیش هم نبود؛ که خب یعنی درواقع بود. بعد چرا تو سالِ بیست‌بیست‌وچهار هنوز جین اسکینی وجود داره؟ الان مگه دیگه همه‌چی اوورسایزدش مد نیست و همه اینهمه متعهد به مد نیستن؟ چتونه دل نمی کنید از شلوارای اینجوری اونم با کالج بدون جوراب تو زمستون. یا حتی با بوت. آخه چرا؟‌ این تیپ خز‌و کدوم خائنی تو خارج مد کرد که حالا اومد داخل؟ چرا باید نمایش پر و پاچهی باریک و بدقواره زیبا باشه؟ بعد اونروزی رفته بودم آزمایشگاه یکی با دمپایی کراکس و تیپ نیمه‌رسمی اومده بود. مخم ترک خورد. حالا چون یه عده پاپتی تو خارج میپوشنش آخرهفته‌ها با لباس‌خونه میرن خرید که دلیل نشد. چون چندتا مدل ویردو پوشیدن تو «وُگ» چاپ شدن که دلیل نشد. بعد ازونور چقد همه اووردرسد‌ و چسان فسان‌ان واسه یه سری جاها. چرا نرمال کمه انقد؟ رفته بودیم باغ وحش ارم. حالا بماند که من ِ نسبتاً حامی حقوق حیوانات چرا پام به چنین جایی باز شد و چه خوب شد باز شد اتفاقا و جداً چقدر هم عالی بود این مکان و چقدر مناسب تحلیل بود و از اون چندتا باغ‌وحش معروفی که من تو عمرم دیدم به مراتب جونورهای قشنگ‌تر و با کیفیت‌تری داشت و خیلی هم تر و تمیز بود و بماند که حیوانات باغ وحش بسیار مبادی آداب‌تر از انسان‌ها بودن حتی با وجود اینکه شیره اومد جلومون به شیشه شاشید. چون این خودش بهتر بود ازون دوتا شیری که تو قاره‌ی فخیمه‌ی اروپا جلو روی حداقل چهل نفر مقاربت رو تا مرحله آخر انجام دادن و ما نمیدونستیم باید چیکار کنیم دقیقا؛ بمونیم یا بریم؛ برگردیم یا نگاه کنیم. فحش بدیم یا تحلیل رفتار کنیم. بالاخره سلطان جنگلو بیاری تو قفس حق داره هرجوری رفتار کنه بنظرم. ولی آدمیزاد واسه تماشای حیوانات دیگه باید قاعدتا یه تیپ کژوال بزنه و راحت باشه دیگه. چجوری یه‌سری با پاشنه ده‌سانت و آرایش عروس میتونن دو ساعت قدم بزنن و شومبول میمون درختی مغموم و  گراز جفتک‌پران و فیل در حال دفع تاپاله تماشا کنن؟ (وای باورم نمیشه سایز تاپاله فیل اینقدر گنده باشه و تعداد هر تاپاله در هردفع اینقدر زیاد باشه. حالا از شانسم من داشتم به فرزندم غذا می‌دادم اون‌موقع. یکیمون هی اصرار داشت صحنه رو تماشا کنم که از کفم نره؛ هرچی میگفتم من تو زندگیم الان و من‌حیث‌المجموع این یه صحنه رو کم ندارم واقعا. بِهِل لطفا. ولکن نبود. مجبور شدم رومو بچرخونم و نگاه کنم و حقیقتاً که الله اکبر...باید یه فعل جدیدی متشکل از تمام حروف خشن مثل ک و چ و خ برای عمل دفع فیل اختراع بشه؛ چون هیچ فعلی به هیچ عنوان حق مطلبو ادا نمیکنه) بگذریم! چرا کلا شهر از عصر به بعد یه جلوه‌ی جنسی‌ای پیدا میکنه که آدم فکر میکنه وارد ...خونه شده؟ حتی در برخی مکان‌ها مثل دانشگاه‌ها که از همون اول صبح همینجوره. اناث که شبیه یه سری موجودات فضایی‌ان که فرود اومدن به کره‌ی زمین و دنبال محل مناسبی برای تخم‌ریزی می‌گردن. عرض اندامِ سازمان‌یافته و چشم‌هایی که دودو میزنه. ذکور هم شبیه موجودات مسخ‌شده‌ای‌‌ان که از وجود اینهمه امکان آب از همه جاشون روانه. ماشین‌هایی که زدن کنار و توشون کسی هست رو که اصلا حتی به اشتباه هم نباید نگاه کرد. حتی اگه بوی وید زده باشه بالا و بخوای ببینی مال کدوم ماشینه. باید گذاشت و گذشت واقعا.  چون در بهترین حالت دو یا چندنفر مشغول چیزن..مشغول مصرف وید. یه جا صادق هدایت درباره پاریس نوشته بود:‌« پاریس دیگر آن پاریس قدیم نیست. زن‌ها همه جنده‌ شده‌اند و مردها همه جاکش و فقط مادیات مهم شده و شکم و زیر شکم.» خب هدایت بی‌ناموس اگر اون زمان منع پاریس نکرده بود شاید حالا این جاج نابخردانه‌اش سر وطنش نمیومد.

موافقین ۲ مخالفین ۰
پارودی

Temporary Darkness of the Spotty Heart

امروز بوی شادمهر می‌داد و بهمن و چرم و چای و سرب و لا وی اِ بِل و سس قارچ و رژ کالباسی‌ و نم  بارون و پلُ‌های خراب شده و آرزوهای محال و سقف‌های کوتاه و جیغ‌های بلند و تراژدی‌های سفید و کمدی‌های قهوه‌ای سوخته. 
 

موافقین ۲ مخالفین ۱
پارودی