یه صحنه هم بود چنینگ تیتم با ریچل مکادمز نشستن تو ماشین، مردک باد معدهاشو خالی میکنه. ریچل میپرسه که دید یو جاس فارت؟ (انگار که مثلا حرکت غریبیه از مردان) اونم میگه نه. ولی بعد میگه شاید. ریچل همچی پلنگانه خیره میشه تو چشم یارو، پنجره رو میده بالا. یه نفس عمیق هم میکشه.
دیگه عاشقانههای منم ته کشیدن و فقط احتمالا همین کارا برمیاد ازم. البته درصورتی که جای چنینگ باشم. وگرنه هم نفستنگی دارم کلاً، هم پلنگانهام نمیاد دیگه. کارشون خیلی راحته واقعا این جماعت ذکور.