مثل آتشی که نزدیک می‌شدی می‌سوزاند. مثل یک صورت فلکی که فقط از دور معنا داشت. مثل منظره‌ای که اگر تویش فرو میرفتی همه‌چیز محو می‌شد…مثل آسمان که از دور آبی بود. مثل سراب که تشنگی‌ات را به پوچی وامی‌گذاشت. مثل یکی از آن نقاشی‌های «کلود مونه»، که برای لذت بردن ازش باید دور می‌ایستادی. شاید حتی دورتر. دور و دورتر.