تو را برای آن لحظات بیصاحب میخواستم. که گیجی و مستی نه میگذارد قدم از قدم برداری نه به کسی اعتماد کنی. تو را برای آن اعتماد ناشی از بیچارگی میخواستم. برای اینکه مدهوش روی دوش امنت به تاریکیام برگردانی. برای سیگار ساکت آخرشب. برای حرفهای فراوانِ فروخورده که جز به خیرگی مبهوت بازگو نمیشدند. برای درنگهای بینام که کوتاهیشان فرصت نمیداد چیزی از تو بفهمم. و فراوانیشان راهی جز خواستن و طلب کردن تو باقی نمیگذاشت. تو را برای آغوشهای ساکت طولانی، به جای همهی سوالهای پاسخنداده میخواستم. برای اینکه به دیواری تکیهام دهی و لحظاتی پناهم باشی. تو را برای چیزهای زیادی میخواستم؛ برای میل به برهنگی. میل به وادادن، میل به شکننده بودن، میل به رها کردن، بیحسرتِ از کفرفتن. میل به آرمیدنی که از پسش طوفانی نباشد. میل به چیزهایی که از شدت سادگی هیچ اسمی ندارند و توصیفشان اینهمه کلمه میخواهد.