پارودی

تقلای آدمی برای زیستن به گریه‌ام می آورد

پارودی

تقلای آدمی برای زیستن به گریه‌ام می آورد

.Do me a favor hon, will ya..? If we ever stopped talking' send me a song

  • پارودی

خواب دیدم که بزرگ‌ترین چاه زندگانی‌ام گرفته بود. بله. این را خواب دیدم. ایستاده بودم بالای درِ یک‌ حفره‌ی عظیم تیره و تار که تویش پر بود از آبی کدر. انگار که ایستاده باشی بالای برج خلیفه. و درش را برداری. و ببینی او‌وووه آن ته‌مه‌ها چیزهایی گیر کرده. چاهی بود به آن عظمت و به آن ارتفاع. هنوز ظرفیت زیادی برای پر شدن داشت. نمی‌دانم چرا حالا از داشتن چنین چاهی در زندگی دچار خرسندی عجیبی شدم. انگار مثلاً همه چاه داشته باشند و چاه من خیلی بهتر باشد. به‌هرر‌وی، صرف‌نظر از خوبی چاه، این چاه گرفته بود. دستم به جایی بند نبود که بتوانم درش را بردارم و بگذارم آبِ گند رد شود. یک آدمی را فرستادم برود در چاه را بردارد، آن هم نتوانست.(شاید هم توانست؟ خاطرم نیست) نمی‌دانم چه بلایی سرش آمد. اینکه علاوه بر چنان چاهی، چنین آدمی هم در زندگی داشتم خودش باعث مباهات بود. همه‌چیزم به همه‌چیزم چقدر می‌آمد. آه خدا. مگر در خواب اینطور باشد. به‌هرحال، پس از تلاش و جدیت زیاد، زنجیری را به در چاه قلاب کردم و آن را بالا کشیدم (یا کشیدیم)  و با نگرانی آب‌ها را تماشا کردم که در حرکاتی گرداب‌مانند پیچیدند و از نظر دور شدند. اما ناگهان باز زنجیر از دستم رها شد و در به حالتی نیمه‌بسته روی چاه افتاد و من با اضطراب این صحنه‌ را توی ذهنم ثبت کردم و بعد انگار کسی از جایی فریاد زد «خب این چیزی نبود چیز گنده تازه زیر لحاف است.» و من مدام از خودم می‌پرسیدم چیز یعنی‌چه. چه‌چیزی؟ چرا ضرب‌المثل‌های فخیم پارسی را جوری می‌گویند که آدم دچار سوء‌برداشت شود. چرا اینجا یک چیز‌هایی با یک‌چیز‌هایی نمی‌خوانَد و من چرا باید ازاینکه چیز بزرگی زیر لحاف است مطلع شوم؟ چرا باید معمای این خواب را با خودم به بیداری ببرم، وقتی زیگی مادر‌مرده همه‌چیز را اینقدر شفاف و واضح برایم به تصویر کشیده. لااقل امیدوارم هیچ‌کس باور‌ نکند که من به‌واقع خوابی چنین عمیق و پرشگفتی و معنا، اما ناهنجار دیده باشم.

  • پارودی

فهمیدم که من حالا حداقل بیست سی‌سال دیگه با این بینی کار دارم به حول و قوه‌ی الهی. خبط بزرگی ‌کردم که زودتر عملش نکردم. همه‌ی خسارت‌ها از تردید‌هاست. نچرال بیوتی فریب بزرگی بود. یکجور پزِ من هرگهی هستم خوبم، در زمانه‌ای که همه‌چیز دستکاری شده‌اش خوب بود. محتمل‌تر اما این بود که پا به سنی گذاشته بودم که زن‌ها کنار آمدن با کاردی شدن توسط برخی انسان‌ها رو با کاردی کردن خودشون _و‌ نه بقیه_ ممکن می‌کردند .

 

  • پارودی

مثل آتشی که نزدیک می‌شدی می‌سوزاند. مثل یک صورت فلکی که فقط از دور معنا داشت. مثل منظره‌ای که اگر تویش فرو میرفتی همه‌چیز محو می‌شد…مثل آسمان که از دور آبی بود. مثل سراب که تشنگی‌ات را به پوچی وامی‌گذاشت. مثل یکی از آن نقاشی‌های «کلود مونه»، که برای لذت بردن ازش باید دور می‌ایستادی. شاید حتی دورتر. دور و دورتر.

  • پارودی

 یه مدتی بود اسم «امیرکبیر» که به گوشم می‌خورد عنکبوت برام تداعی می‌شد و اصلا هم نمی‌فهمیدم چرا. تا اینکه یه روز رییس به عنکبوت اشاره کرد و گفت: مامان عنگورکبیت عنگورکبیت!

  • پارودی

با خودکار صورتی صفحه‌ی اول کتابی که گذاشته بودم برای پیشکش، نوشته بودم آدم عاقل خوشبختی را دنبال نمی‌کند. زندگی‌اش می‌کند. و بعد دیدم دو خالِ قافِ عاقل را آنقدر پرت و دور از هم گذاشته‌ام‌ که شبیه شده به غافل. و دیدم که این چه به حقیقت او نزدیکتر بود. یک لغزش املایی فرویدی لابد. 

  • پارودی

هیچ‌کس مث من اینهمه شکستگی‌ رو ندید و با این حال اینهمه موندن رو بر نموندن دوست داشتن رو بر نداشتن ترجیح نداد. و همینکه دیگه کسی‌ اینجوری مث من دوسِت نخواهد داشت واسه تسکینِ نموندنت کافیه.

اما تسکین نبودنت؟ 

  • پارودی

دیدار، قدر دو سیگار.

  • پارودی

می‌شد آن کتابی باشم که تو نوشته بودی. که همه از چاپش سر باز می‌زدند و چیز دندان‌گیری نمی‌دیدندش. همه بخاطر عجیب و نامانوس بودن شخصیت اولش و خط سیر عجیب‌تر داستان که باید شدیداً و عمیقاً ویرایش می‌شد دست رد به سینه ات می‌زدند و سرانجام  یک نشر گمنام که چیزی برای از دست دادن نداشت، به سودای دورِ شُهرت، تیری در تاریکی می‌انداخت. و مرا چاپ می‌کرد. و تو را یک‌شبه به محبوب‌ترین نویسنده‌ی دورانت تبدیل می‌کرد. می‌شد آن کتاب باشم. اگر تو مرا خلق کرده بودی، تو مرا نوشته بودی.

  • پارودی

هیچ‌وقت فکر‌ نمی‌کردم به جایی تو زندگیم برسم که مجبور شم به شیش‌تا عروسک ریز و درشت که قطار شدن کنار دیوار و لا و لوشون بچه‌ی خودم هم (احتمالا) هست، یکی‌یکی با رعایت نوبت یه قاشق غذا بدم توأم با صدای ملچ‌مولوچ اغراق‌شده و به‌به و چه‌چه الکی، بلکه دوقاشق ازون قاشق‌ها به شکم طفل منم بره. و اگه رفت، از تمام روزم احساس رضایت کنم؛ و فکر کنم که چه لذت‌ها پیش از این بی‌هوده بودن. مادرانگی یعنی بازتعریفِ تمام مفاهیم زندگی.حتی ابتداییات. خدایا شکرت.

  • پارودی